سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























شهدای گمنام

سلام شلمچه بودیم

قیصری گفت: همه جورش خوبه!

صالح گفت: نه اسیر شدن بده!

هرکسی چیزی گفت تا رسید به شیخ اکبر دستاشو بالا برد وگفت: خدایا! همه اش خوبه ولی من نمی خوام توی توالت شهید بشم یا مجروح بشم! نزدیک اذان ظهر بود که رفتیم برای تجدید وضو دور تانکر اب ایستاده بودیم حرف می زدیم ووضو می گرفتیم که خمپاره پشت توالت منفجر شدو توالتو خراب کرد هاج و واج نگاه به گردو غبار انفجار می کردیم که صدای جیغ و داد کسی بلند شد دویدیم طرف صدا صدای شیخ اکبر بود از زیر گونیا و چوبای خراب شده توالت داد می زد ومی گفت آهای مردم بیاید کمک نه نه نیایید کمک من لختم خاک برسرم شد. همه جام پراز ترکش شده از خنده ریسه رفته بودیم و شیخ اکبر لخت و زخمی رو از زیر گونیا می کشیدیم بیرون که داد زد نامردا! نگاه نکنید مگه نمی دونید من نامحرمم؟  خاک برسرتان کنند

هنوز حرفش تمام نشده بود که دیگه نتونستیم ببریمش شیخ اکبرو  ولو کردیم رو زمین وحالا نخندو کی بخند ما می خندیدیم و شیخ اکبر دم از نامحرمی می زد. جیغ و داد می کرد که امدادگر از راه رسید ورفت طرفش شیخ اکبر گفت: نیا: کجا میای؟ امدادگر گفت: چشماتو ببند تا خجالت نکشی

 


شنبه 89/10/4 4:4 عصر علی افشار ( ) |


Design By : Pichak